سلام چطورین 😎

رفتیم با مامی و نی نی سام خرید کنیم یه کم، سیسمونی فروشی بود مامی میگه از وقتی من کوچیک بودم هست تا الآن،لباسای منم از همینجا میخریدن😅رفتیم همونجا نی نی خواب بود یه کاپشن سر همی هم تنش بود‌😍یه خورده بزرگ تر شده بود با اون کاپشن پف کرده بود میتونستم بغلش کنم،مامی دادش بغل من گفت نگهش دار ببینم چی خوبه براش بخرم عید تنش کنم،نی نی بغل من خواب بود😍هی نگاش کردم گفتم قربونت برم نی نی سامی من😍😍فروشنده کپ کرده بود😐لابد با خودش میگفت بدبخت ندید بدید😂😂داداش تجربه نداشتی نمیدونی بعداز ۱۷سال یه داداش دهه نودی داشته باشی چه حالی میده😂😍خلاصه که مامی اومد یه سری لباس دستش بود

مامی هی لباس میاورد میذاشت رو تن سام بعد برمیداشت میگفت آوش نظرت چیه؟حالا من مثلا میگفتم قشنگ نیست میگفت خوبه بهش میاد😐خب مامی پس چرا نظر میپرسی😐😂

خلاصه که دوتا شلوارک کتون و یه جفت کفش جغجغه ای و دوتا پیرهن و یه دست زیر پیرهن و جوراب خرید واسش😐😐😐خلاصه که اومدیم بیرون همین که نشستیم تو ماشین نی نی بیدار شد😍مامی گفته بود هروقت بیدار شد نگاش نکن تا خودش دوباره بخوابه،منم هرسری سعیمو میکنما ولی نمیشه😂این دفعه زل زدم به رو به رو اصلا بهش نگاه نکردم،دیدم نه خیر آقا خیلی پرروئه😐گریه کرد😐نگاش کردم دیدم داره بسی گریه میکنه،مامی پشت فرمون بود گفت ببین شاید گشنش باشه،گفتم ازش بپرسم مامی؟😐😂گفت مزه نریز اوش. مامی گفت گشنش شده،گفتم کاری از دست من برنمیاد که مامی😐مامی گفت امروز خیلی با نمک شدیا😑گفتم خب چی کار کنم؟گفت تو ساکش شیشه شیرش هست در بیار بهش بده،نی نی همچنان گریه میکرد و دست و پا میزد،پامو انداختم رو اونیکی پام نی نی رو گذاشتم رو پام خودمم از صندلی جلو کش اومدم روصندلی عقب که تو ساک سامی دنبال شیشه شیرش بگردم😑مامی گفت اوش بیا بالا ببینم چی کار میکنی،گفتم وایسا وایسا الآن پیداش میکنم،گفت بیا بالا الآن بچه میوفته😤سام رو‌گرفته بودالبته😅من دوباره برگشتم سر جام،شیشه رو کردم تو دهن سام،مثل بچه ی آدم خورد و خوابید،

خاطره مربوط به ماه اسفند